نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

نیروانا خانم یه دسته گل

دختر گل و نازم ماشاله بزرگ شدی قد کشیدی هزار ماشاله تو دارو خوردن که دیگه شهره ی شهر هستی وقتی قطره آهن ایرانی رو دادیم فیلمی بازی کردی مثل حامله های شده بودی  تصمیم گرفتیم قطره خارجی واست بگیریم اما از خارجی هم بدت میاد. تو رو خدا باید قطره بخوری دختر بد داروی من. دقیقا از وقتی شش ماهت شد تو بغل هر کی بودی و بهت می گفتم بیا می پریدی تو بغلم و حالا یاد گرفتی تو بغل همه میری . وقتی بابا از سر کار میاد کلی واسش می خندی و حرف میزنی به زبون خودت. امان از وقتی که بخوای بخوابی و بابایی رو ببینی کلا بیخیال خواب میشی و فکر میکنی بابایی که اومده دیگه بازی اومده. خنده های صدا دار که دیگه نگو . نپرس. ...
25 آذر 1393

ششمین ماهگرد و سرکار رفتن مامانی و واکسن

  دختر خوبم این روزها فشرده میرم خونه مامان زهره که شما با اون محیط عادت کنی تقریبا موفق بودی ولی نهایت 2/5 ساعت بیشتر طول نکشیده بود بالاخره روز  موعود رسید و مامانی رفت  سر کار اینقدر استرس داشتم که شیر نداشتم نگران بودم خیلی . از اینکه تو چیکار میکنی ؟ همه روزها یک ساعت یکبار و دوساعت یکبار بیدار میشی و شیر میخوری و حالا که من نیستم اگه بیدار بشی و گریه کنی چی؟ این ماه شما رو بردیم دکتر واسه چکاب وزن شما 7850 بود قدت 70 و دور سرت 41.7 بود هزار ماشاله.  بهر حال من رفتم سرکار واینجور که مشخص بود شما و مامان زهره با هم ساعتهای آرومی داشتید البته دو روز رفتم و ساعت 1 خونه بودم و حالا 17 روز م...
12 آذر 1393

جشن دندونی نیروانا

  دختر نازم جشن دندونیت مبارک. وقتی دندون در آوردی هر روز بیشتر کنگره های ریز رو حس میکردم  دندونت رشد میکرد و بزرگتر میشد تصمیم گرفتم یه جشن خودمونی برات بگیرم تا یه خاطره قشنگ واست ثبت بشه . قرار شد تم سفارش بدم و مامان زهره واست آش دندونی بپزه. خیلی سرم شلوغ شده بود و اصلا همه ی کارها در هم ریخته بود و تو هم دیگه کلی شیطون شدی و تو میذارم تو رختخوابت تا میام تو آشپزخونه می بینم چند تا غلت زدی و یا به سمت مبل رفتی و یا به سمت میز ناهار خوری. خیلی تلاش میکنی که به سمت جلو بری اما به مقدار خیلی کم اونم بخاطر گرفتن اسباب بازیهات . خلاصه که ریسه ها رو طراحی کردیم و کلاه و شاهدخت دندون ...
7 آذر 1393

نیروانا و سوپ

می نویسم می نویسم تا ثبت بشه که خدا چه نعمتی به من داده.که شکر گذار باشم.دختر ماه من دندون کوچولوت هر روز بیشتر بزرگ میشه یه دندون تیز که گاهی ممه مامانی رو گاز میگیره. این روزها به غلت زدن و چرخ زدن ادامه میدی و هنوز من شما رو نگذاشتم رو بالشتت شما اومدی وسط اتاق متاسفانه میترسم به مبلا برخورد کنی عزیز دلم. امروز سوپتو شروع کردی و خوردی چند روزه با حریره بادوم قهری و یاد گرفتی دهنتو میبندی.نمیدونم از طعم تکراریش خوشت نمیاد و منتظر طعم جدیدی ! امروز سوپت که شامل ماهیچه هویج برنج بود رو خوردی عسلم.از همه بیشتر آبه رو دوست داری. پروژه رفتن به خونه مامان زهره همچنان ادامه داره.شما وقتی شیر بخوای با قاشق شیر دوشید...
4 آذر 1393
1